خاطرات سربازی

ساخت وبلاگ

خاطرات سربازی

http://cheshmayebaruni.persiangig.com/cheshmayebaroni/black-and-white-boy-broken-brokenhearted-Favim.com-826353.gif

هیچ وقت یادم نمیره اون صحنه وداع از خونه برای 2 سال دوری  در غربت
شبی که همش خدا خدا میکردم  که صبح؛ توی آخرین لحظه خداحافظی ، اشک های مادرم رو نبینم
وای چقدر سختنه گفتنش بدتر از اون نوشتنش !!! وااای خدا اشک هام مجال نمیدن
یادمه صبح اون روز که  با عجله پاشده بودم برم خدمت... ساک رو برداشته بودم از پله ها که اومده بودم پایین اصلا نمی خواستم چهره مادرمو ببینم .
دیدم جلوی در منتظرمه برای آخرین وداع با قرآن و یک کاسه آّب ...
برای آخرین بار بغلم کرد ... توی قلبم میگفتم خدا زود بگذره فقط این لحظه ...
پام رو که بیرون گذاشتم تاکسی آماده بود ... بدفعه دیدم مادرم صدام زد گفت حامدد
برگشتم دیدم گریه کرد گفت مواظب خودت باش و آب رو پشت سرم ریخت
بعدش دیگه گریه امون نمی دادش طوری که صداش رفته رفته سوزنازک شد ه  بود
اشک هاشو دیدم دیگه همون لحظه اشک هام جاری شد..
لحظه که مردم و زنده شدم ... آی دنیااا  

چقدر روزهای سختی بود

 


برچسب ها: خاطرات سربازی
ah sevdaaa...
ما را در سایت ah sevdaaa دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheshmayebarouni بازدید : 153 تاريخ : سه شنبه 6 تير 1396 ساعت: 21:54